بعداز كلي اخاذي بليط از هموطنان كاشاني وجدانمان به درد امد وبرآن شديم كارتي تهيه فرمائيم.از اين رو تاكسي داران ارجمند را به حال خودشان گذاشته وبا اتوبوسهاي فاز2عازم ميدان15خرداد يا بقول خودمان فلكه ي 15خرداد شديم!

بعداز طي مسافتي طولاني وآه از نهاد بلند كن و آناليزهايي كه انجام داديم نطق بازكرده از بغل دستيمان نام معبري كه عرضش را طي ميكرديم پرسيديم...(انجابود كه به الطافGPSپي برديم!)

نام چارراه راكه شنيد گوش مبارك...جگر خون شد دريادچار راه بيمارستان خودمان!

جانم برايتان بگويد از آناليز شماره 1:

خواهران وبرادران عزيز كاشاني چهره هايي دل نشين دارند...گذشته از انكه تمام فتحه هارا كسره ادا ميكنند اكثرا چهره هاي شبيه به همي دارند!

رنگ گندمي پوست و چشم ابروهاي مشكي وكشيده...!!دركل صورتهايي متنايب ودوست داشتني دارند!

زيبايي بعضي از انها افراطن چشمگير است...ازقضا يكي از همين چهره هارا همكلاسي ارجمند مادارد كه بگذريم از وصفش...

خصوصيت مشترك بين تماميشان ساده دلي و مهرباني است!

ويژگي اي كه حالا درديار خودمان كيمياست!

اينجامردم ديگر برويت لبخند نميزنند....

خلاصه

بعداز رسيدن به ميدان شريف و شگفت اگيز 15خرداد و تهيه كارتي با مبلغ 1500تومان كه500تومان هم بيشتر شارژ نداشت دود از كله امان بلند شد وكلي بدوبيراه به وجدان بيكارمان گفتيم!

ادرس مدخل را ميپرسيديم كه مرد تپلي اتوبوس جان فرسايش را نشانمان داد و گفت به ان مقصد راهي است!

ماهم در شوق اولين استفاده از كارتمان باكله به درون اتوبوس پريديم!!

حالمان گرفته شد ولي....

بجان خودم كاشان از قم بدتر است...ازبس كه تبعه ي ساير كشورها بجز ايران در آن به وفور يافت ميشود!...بگذريم از اين بحث دل انگيز!!!!!!!

خلاصه كه گذشت وگذار درهرشهري به مذاقمان خوش مي ايد!...گاهي فازش به تنها وسينگل بودن است ..اما حالا نه!

نميتوان بااين سبك ناگفته هاي سينه را بيان كرد...اما هوا از آن هواهاي دونفره بود!

....از دانشگاه كه بيرون آمديم حس غريبي سايه به سايمان مي آمد...دراعماق ذهنم كاوش كردم تا عاقبت ..اوريكا اوريكا..!

اما بيوگرافي اش رانه!!

ريشه اش راهم نه!

فقط همين رادانم وبس كه در جريانات دبيرستان كه منجر به بي غم شدنمان شد لحظه اي ارامم نگذاشت!

اما حالا بعد از چند سال؟....عجيب سردرگميم!

ساعت 4:45 دقيقه!اينجا اسكانيا عقاب...من وسالنامه و كيك و آبميوه مان...يابقول ان دوست جويس!

خودمانيم ها...تماشاي غروب افتاب از شيشه ي اتوبوس هم دل انگيز است!

آنهم براي ماكه اساسن از كويريم....

22.آبان.90

...

بااينكه چندروز گذشته ولي دوس داشتم بنويسمش!خاطره جالبي هم از 2شنبه داشتم كه شب بود و50-الي 100تا دانشجو منتظر اتوبوس!همه هم از شانس پر بودن!

گويا همه دانشگاها واس عيد تعطيل كرده بودن!

جاتون خالي....ما مدخلو پيچونديم!

راستي پساپس عيد رو تبريك ميگم...