شانزده تن
شانزده تن
من صبح روزی بدنیا آمدم که خورشید نور نداشت
بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تن زغال نمره 9بار زدم
رییس ریزه ام گفت:"ها ماشالاه!خوشم آمد!"
من صبح روزی بدنیا آمدم که خورشید نور نداشت
بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تن زغال نمره 9بار زدم
رییس ریزه ام گفت:"ها ماشالاه!خوشم آمد!"
تو شانزده تن بارمیزنی و آن چه به جایش دازی
این که یک روز پیرتری و تا خر خره در قرض فرو رفته تر
آهای پترس مقدس! دور روح مارا خیط بکش
که ما روح خود را به انبار کمپانی سپرده ایم
وقتی میبینید دارم می آیم بهتر است کنار بروید
خیلی ها این کار را نکردند و مردند
من یک مشتم آهن است،آن یکیش فولاد
اگر مشت راست بهتان نگیرد،مشت چپم میگیرد
.
بعضی ها معتقدند ،که آدم از خاک خلق شده:اما مرد فقیر دیوانه ای هم هست که از عضله و خون درست شده،از عضله و خون و پوست و استخو.ان، و از مغزی ضعیف و پشتی قوی!
تو شانزده تن بار میزنی یو آن چه به جایش داری ،این که یک روز پیر تری و تا خرخره در قرض فرورفته تر
.
آهای پترس مقدس!!مارا به مرگ مخوان...
ما روح خود را به انبار کمپانی سپرده ایم!
+ نوشته شده در ساعت 8:15 PM توسط رندخرابات
|
از این قبیله اگر چند عاشقان رفتند